روشنفكري ديني بايد به دين اصالت ببخشد
روشنفكري يك مفهوم سيال است و تعريف هاي متعدد دارد. مراد از روشنفكر كسي است كه دغدغه ي جامعه را دارد و به مسائل آن حساس است. محورش هم در اين نگاه، دين است، ولي اين دين براي او ابزار نيست، بلكه اصيل است.
راسخون :
روشنفكري ديني علاوه بر اينكه حقيقت جو است، حتماً بايد به دين اصالت ببخشد. به قول استاد مطهری وقتي قطار ايستاده است كسي به آن سنگ پرتاب نمي كند، اما به محض اين كه حركت كرد، پرتاب سنگ به آن شروع مي شود. پس روشنفكر ديني شدن هزينه هايي دارد كه اگر با آن ويژگي هايش باشد، بايد آن هزينه ها را هم تحمل كند تا به هدف والايش يعني گسترش دين برسد
مطلب زير حاصل گفتگوي راسخو ن با محمد جواد صاحبي ......... مي باشد.
نظر شما درمورد مفهوم روشنفکری چیست؟
كلمه ي « روشنفكر » يك واژهي مركب و روشن است؛ به معناي كسي كه روشن مي انديشد. در مقابل او، كسي است كه افكار مبهم و انديشه هاي تيره دارد. بنابراين، روشنفكر از نظر لغوي به معناي كسي است كه از انديشهي روشن برخوردار است.
اما به عنوان يك اصطلاح، يك مفهوم مشكك است. اين ابهام از آنجا ناشي شده كه در اوايل دهه 1320 شمسي يا 1940 ميلادي، فرهنگستان ايران اصطلاح « روشنفكر » را جايگزين كلمهي « منورالفكر » كرد.
واژه ي منورالفكر كه در زمان مشروطيت به ادبيات ما راه پيدا كرد، ظاهراً در مقابل كلمه ي antelectoel فرانسوي يا intejensia روسي قرار داده شده است.
با توجه به اینکه در زمان مشروطه ادبيات اروپايي در كشور ما رايج بود، ادبا و انديشمندان معادلهايي براي اين واژگان پيشنهاد كردند؛ بدين ترتيب كلمه ي منورالفكر ظاهراً در مقابل كلمهي « انتلكوئل » يا « اينترجنسيا » قرار گرفت.
در فرانسه اين واژه به كساني گفته ميشد كه طرفدار دائيزم بودند.
كلمه ي « روشنفكر » يك واژهي مركب و روشن است؛ به معناي كسي كه روشن مي انديشد. در مقابل او، كسي است كه افكار مبهم و انديشه هاي تيره دارد. بنابراين، روشنفكر از نظر لغوي به معناي كسي است كه از انديشهي روشن برخوردار است.
اما به عنوان يك اصطلاح، يك مفهوم مشكك است. اين ابهام از آنجا ناشي شده كه در اوايل دهه 1320 شمسي يا 1940 ميلادي، فرهنگستان ايران اصطلاح « روشنفكر » را جايگزين كلمهي « منورالفكر » كرد.
واژه ي منورالفكر كه در زمان مشروطيت به ادبيات ما راه پيدا كرد، ظاهراً در مقابل كلمه ي antelectoel فرانسوي يا intejensia روسي قرار داده شده است.
با توجه به اینکه در زمان مشروطه ادبيات اروپايي در كشور ما رايج بود، ادبا و انديشمندان معادلهايي براي اين واژگان پيشنهاد كردند؛ بدين ترتيب كلمه ي منورالفكر ظاهراً در مقابل كلمهي « انتلكوئل » يا « اينترجنسيا » قرار گرفت.
در فرانسه اين واژه به كساني گفته ميشد كه طرفدار دائيزم بودند.
دائیزم به چه معنا است؟
دائیزم يعني ايمان به خدا بدون اعتقاد به وحي و بدون اعتقاد به اينكه خداوند در همه ي امور طبيعت نقش دارد. اين عقيده كم كم عقيده ي كساني شد كه افراط گرايي علمي و يا ايدئولوژي خاصي را تبليغ ميكردند.
اينترجنسياي روسي هم كه روس ها به كار مي بردند، به كساني اطلاق ميشد كه از طبقه ي نخبگان و تزارها بودند و از آموزش اروپاي جديد بهره اي داشتند و عمدتاً كساني بودند كه مي خواستند فرهنگ جامعه ي خود را دگرگون كنند.
اما اين تعريف به وضع اوليه ي خود باقي نماند و در طول سال ها و دهه هاي بعد تغييرات بسياري يافت.
دائیزم يعني ايمان به خدا بدون اعتقاد به وحي و بدون اعتقاد به اينكه خداوند در همه ي امور طبيعت نقش دارد. اين عقيده كم كم عقيده ي كساني شد كه افراط گرايي علمي و يا ايدئولوژي خاصي را تبليغ ميكردند.
اينترجنسياي روسي هم كه روس ها به كار مي بردند، به كساني اطلاق ميشد كه از طبقه ي نخبگان و تزارها بودند و از آموزش اروپاي جديد بهره اي داشتند و عمدتاً كساني بودند كه مي خواستند فرهنگ جامعه ي خود را دگرگون كنند.
اما اين تعريف به وضع اوليه ي خود باقي نماند و در طول سال ها و دهه هاي بعد تغييرات بسياري يافت.
آیا در اروپا روشنفکری یک معنای واحدی دارد؟
در اروپا تعريفات مختلفي براي اصطلاح روشنفكري مطرح شده است . از اين رو نمي شود معني واحدي از آن به دست آورد. به طور مثال ريچارد روتي « روشنفكر » را فردي معرفي مي كند كه با سرشت و طبيعت امور، مستقيماً و بدون واسطه در تماس است؛ يعني بدون تعصب با حقايق امور مستقيماً برخورد مي كند. باز همان ريچارد روتي مي گويد: روشنفكران افراد خرده گير هر جامعه هستند و نه علم و نه عقايد، نمي تواند كه مانع از ديد مستقيم آنها شود. ديد آنها ديد علمي است.ماكس وبر روشنفكران را گروهي ميداند كه به خاطر ويژگي هايشان دسترسي خاصي به دستاوردهاي معين دارند كه ارزش هاي فرهنگي آنان تلقي مي شود. بنابراين، آنها رهبري هر جامعهي فرهنگي را غصب مي كنند. با اين تعبير، روشنفكران يعني رهبران جامعه ي فرهنگي.
«الوين گلونر» روشنفكر را يك جماعت گفتاري مي داند كه فرهنگ گفتمان انتقادي را ترويج ميكنند.
«ادوارد سعيد» كه مسيحي مقيم آمريكا است مي گويد: روشنفكر فردي است كه مي تواند يك پيام، نگرش يا عقيده اي را به مردم جامعه منتقل كند.«ادوارد شلز» مي گويد: روشنفكران كساني هستند كه به ارزش هاي نهايي مي پردازند و در يك جهان بي قيدتر زندگي مي كنند. با اين چند تعريف مي توان حدس زد كه در غرب هم كلمه ي روشنفكر يك معنا و مفهوم واحد نيست. اما به نظر ميرسد هركدام از اين تعاريف قسمتي از يك تعريف هستند و هركدام از زاويهاي به مسئله نگاه كرده اند.
آیا می توان بين اين تعاريف به یک جمع بندی رسید و تعريف ديگري را ارائه كرد كه جامع همه ي اين موارد باشد؟
بله شاید بتوان چنين گفت: روشنفكر كسي است كه معرفت او بيواسطه و به دور از تعصبات و تعلقات فكري و اعتقادي است. او حقيقت جو، نقاد و خرده گير است و دغدغههاي فرهنگي و سياسي دارد.همين تعدد مفاهيم در جامعه ي ايران هم ديده ميشود و ضمن آن ممكن است چيزهايي هم اضافه شود. تعاريف وقتي وارد يك جامعه مي شوند، بومي ميشوند و با فرهنگ و عقايد آنجا گره مي خورند. به همين خاطرگاه مي بينيم در آثار متفكران به فرهيختگان، نخبگان، نويسندگان، هنرمندان، شاعران، استادان، دانشجويان، مترجمان و روزنامه نگاران هم روشنفكر مي گويند.
در اروپا تعريفات مختلفي براي اصطلاح روشنفكري مطرح شده است . از اين رو نمي شود معني واحدي از آن به دست آورد. به طور مثال ريچارد روتي « روشنفكر » را فردي معرفي مي كند كه با سرشت و طبيعت امور، مستقيماً و بدون واسطه در تماس است؛ يعني بدون تعصب با حقايق امور مستقيماً برخورد مي كند. باز همان ريچارد روتي مي گويد: روشنفكران افراد خرده گير هر جامعه هستند و نه علم و نه عقايد، نمي تواند كه مانع از ديد مستقيم آنها شود. ديد آنها ديد علمي است.ماكس وبر روشنفكران را گروهي ميداند كه به خاطر ويژگي هايشان دسترسي خاصي به دستاوردهاي معين دارند كه ارزش هاي فرهنگي آنان تلقي مي شود. بنابراين، آنها رهبري هر جامعهي فرهنگي را غصب مي كنند. با اين تعبير، روشنفكران يعني رهبران جامعه ي فرهنگي.
«الوين گلونر» روشنفكر را يك جماعت گفتاري مي داند كه فرهنگ گفتمان انتقادي را ترويج ميكنند.
«ادوارد سعيد» كه مسيحي مقيم آمريكا است مي گويد: روشنفكر فردي است كه مي تواند يك پيام، نگرش يا عقيده اي را به مردم جامعه منتقل كند.«ادوارد شلز» مي گويد: روشنفكران كساني هستند كه به ارزش هاي نهايي مي پردازند و در يك جهان بي قيدتر زندگي مي كنند. با اين چند تعريف مي توان حدس زد كه در غرب هم كلمه ي روشنفكر يك معنا و مفهوم واحد نيست. اما به نظر ميرسد هركدام از اين تعاريف قسمتي از يك تعريف هستند و هركدام از زاويهاي به مسئله نگاه كرده اند.
آیا می توان بين اين تعاريف به یک جمع بندی رسید و تعريف ديگري را ارائه كرد كه جامع همه ي اين موارد باشد؟
بله شاید بتوان چنين گفت: روشنفكر كسي است كه معرفت او بيواسطه و به دور از تعصبات و تعلقات فكري و اعتقادي است. او حقيقت جو، نقاد و خرده گير است و دغدغههاي فرهنگي و سياسي دارد.همين تعدد مفاهيم در جامعه ي ايران هم ديده ميشود و ضمن آن ممكن است چيزهايي هم اضافه شود. تعاريف وقتي وارد يك جامعه مي شوند، بومي ميشوند و با فرهنگ و عقايد آنجا گره مي خورند. به همين خاطرگاه مي بينيم در آثار متفكران به فرهيختگان، نخبگان، نويسندگان، هنرمندان، شاعران، استادان، دانشجويان، مترجمان و روزنامه نگاران هم روشنفكر مي گويند.
به نظر شما در عرف جامعهی ما، روشنفکر به چه کسی می گویند؟
از كلمهي روشنفكر كسي به ذهن متبادر مي شود كه نسبت به پيرامون و اطراف و جامعه خودش و نيازهاي زمان و مكان حساس است و عكس العمل نشان مي دهد. پس مي توان گفت: روشنفكر كسي است كه فرزند زمان خودش است. روشنفکر بنا به اين تعريف، آينده نگر است؛ مصلح است؛ عقل گراست؛ علاقه مند به روش علمي در تحليل مسائل است؛ سنت شكن است و به عبارت جامع، خواهان تحول و دگرگوني است.حال اگر چنين كسي( با خصوصيات گفته شده) محور فعاليت هايش دين باشد، به او روشنفكر ديني مي گوييم. دين براي روشنفكر ديني ابزار نيست، بلكه هدف و محور است.
از كلمهي روشنفكر كسي به ذهن متبادر مي شود كه نسبت به پيرامون و اطراف و جامعه خودش و نيازهاي زمان و مكان حساس است و عكس العمل نشان مي دهد. پس مي توان گفت: روشنفكر كسي است كه فرزند زمان خودش است. روشنفکر بنا به اين تعريف، آينده نگر است؛ مصلح است؛ عقل گراست؛ علاقه مند به روش علمي در تحليل مسائل است؛ سنت شكن است و به عبارت جامع، خواهان تحول و دگرگوني است.حال اگر چنين كسي( با خصوصيات گفته شده) محور فعاليت هايش دين باشد، به او روشنفكر ديني مي گوييم. دين براي روشنفكر ديني ابزار نيست، بلكه هدف و محور است.
به نظر شما چرا دین نمی تواند ابزاري براي روشنفكر ديني باشد؟
زیرا دين هميشه مورد توجه روشنفكران بوده و هست؛ حتي روشنفكران سكولار و روشنفكران غربي هم توجه داشته اند كه وجدان ديني جامعه با عقايد عجين شده است. آنها مي دانند كه نمي شود معتَقَدات ديني يك جامعه را ناديده گرفت؛ از اين رو هرگونه اصلاحي را در جامعه از راه دين پيشنهاد ميكنند؛ چون مي دانند دين در جامعه نقش مهم و اساسي دارد؛ لذا مي بينيد كه حتي هگل در يك عبارت مي گويد: نابخردي است اگر بخواهيم بي آنكه تغييري در مذهب بدهيم و فقط با اصلاح رژيم حكومتي و قوانين مدون، تشكيلات اخلاقي فاسدي را اصلاح كنيم. بي خردي است اگر بخواهيم انقلاب كنيم، اما پيش از آن اصلاحاتي صورت نگرفته باشد. البته منظور هگل اصلاحات در مذهب است اما روشنفكر ديني براي دين نقش محوري قائل است؛ پاسخ يابي شبهاتي كه در خصوص دين مطرح مي شود، جزء دغدغه هاي اوست؛ لذا هميشه در حال جستجو و كندوكاو است تا از ساحت معارف ديني غبارزدايي كند و سعي مي كند تا آموزه هاي راستين را كشف كند و در جامعه تبليغ نمايد. اما اين تعريفي است كه به ذهن ما تبادر ميكند يا ما از روشنفكري ديني توقع داريم؛ در حالي است كه بسياري اين تعريف را از روشنفكري ديني ندارند.
جلال آل احمد خاستگاه روشنفكري را در كشورهاي اسلامي به ويژه ايران به قرون اوليه ي اسلام برمي گرداند و خاستگاه آن را عقلي و ديني مي داند. او ميگويد: در مملكت خودمان آيا مي توان سوابقي براي روشنفكري ديني پيدا كرد؟ برمي گرديم به قرون اوليه ي اسلام، به خلاف اشعريان و معتزله. اشاعره اهل ايمان بودند و قائل به پيروي كوركورانه، اما معتزله به عقل و تجربه و منطق معتقد بودند و اين اولين دودستگي بزرگ است كه در اسلام به سبب تأثير يونانيان و حكمت ارسطو نفوذ كرد. البته در طرح چنين جدالي، اخوان الصفا هم بي تأثير نبودند.اخوان الصفا گروهي هستند متهم به اسماعيلي بودن. اينان جمعيتي پنهاني و سرّي بودند كه هم به حكومت يونان توجه داشتند و هم به آموزه هاي اسلامي و رساله هاو نوشته هايي هم از آنها به جا مانده است. همچنين تمام كساني كه از دارالحکمه ي بغداد درآمده بودند و به ترجمه ي آثار حكمت و فلسفه مي پرداختند، شايد بتوان گفت قديمي ترين روشنفكران تمدن اسلامي هستند. به هر حال اولين روشنفكران ديني معتزله و اخوان الصفا هستند.ديگر دسته هايي هم كه عقل و حكمت را ملاك اعمال ميدانستند و حتي مذهب و اصول عقايد دين را طبق اصول عقل و حكمت تعبير مي كردند، در زمره ي روشنفكران ديني در مي آيند. اصولاً بر همين مبنا هم علمي به اسم «علم كلام» وارد حوزهي اسلام شد. جلال آل احمد در دنباله ميگويد: هروقت توجيه عقلاني در دين شروع شود، زمان شكست ايمان فرا رسيده است و ايمان فرو ميريزد. وقتي در اصل معتقدات خود شك كردي، به دنبال استدلال و توجيه بر مي آيي؛ و شك در آن اصالت ها يعني آغاز شكست. دوره دوره ي ايمان است، بي لَيْتَ و لَعَلَّ عمل ميكنند. مي بُرند و ميدوزند و قلمرو گسترده مي شود، اما بعد براي اين كه نفوذ كنند و جا بيفتند، به استدلال مي پردازند؛ و اين البته از نظر تاريخ يك بازي متعارف است.
با تمام احترامي كه براي مرحوم آل احمد قائل هستم، به نظرم می آید، مطلب ايشان گفتهي دقيق و سنجيدهاي نيست. زيرا هيچ تعارضي بين عقل و ايمان نداريم. ايشان سخن خود را بر مبناي تعارض ميان عقل و ايمان بنا كرده است؛ و به نظر ما اشتباهي كه صورت گرفت همين بود كه برخي فكر مي كردند اشاعره اهل تعبد و شرعند و از ايمان خالصتري برخوردارند. بدين ترتيب معتزله را به بيايماني و عقل جزئي متهم ميكردند و همواره مورد طعن و لعن قرار ميدادند.
اتفاقاً شهيد مطهري به اين مسئله توجه كرده و ميگويد: اشاعره چون به مستقلات عقليه اعتقاد نداشتند، عقيدهي معتزله را مبني بر اين كه عقل بشر بدون نياز و ارشاد شرع، حُسن و قُبح و بايد و نبايد را درك ميكند، محكوم كردند و مدعي بودند به طور كلي اين كه عدل چيست؟ ظلم چيست؟ نيكو چيست؟ ناپسند چيست؟ همه بايد از لسان شرع اخذ شود و بايد در اين مسائل تابع سنت اسلامي بود؛ از اين رو اهل سنت يا اهل حديث ناميده شدند. يك پايگاه اجتماعي هم براي خودشان دست و پا كرده بودند. پس اختلاف اشاعره و معتزله- كه همان قبول يا عدم قبول مستقلات عقليه بود- بين توده ي مردم به صورت قبول يا عدم قبول سنت درآمده بود يا به صورت تعارض عقل و سنت تلقي شد. همين امر، اشاعره را تقويت و پايگاه معتزله را تضعيف كرد. معتزله هرگز به سنت بي اعتنا نبودند، ولي اشاعره با انتخاب اين نام براي خود، كلاه معتزله را در تاريكي برداشتند. مسلماً از اين جهت در شكست معتزله بين توده ي عوام تأثير بسزايي داشتند و كار به جايي كشيد كه پاره اي از مستشرقان دانسته يا نادانسته، معتزله را به عنوان روشنفكران ضد سنت معرفي كردند، ولي افراد آگاه مي دانند كه اختلاف ديدگاه معتزله و اشاعره هيچ گونه ربطي به ميزان پايبندي آنها به دين اسلام ندارد.
معتزله نسبت به اسلام عملاً دلسوزتر و پايبندتر و وفادارتر از اشاعره بودند. سخن مرحوم آقاي مطهري با اين جملهي حساس خاتمه پيدا مي كند كه معمولاً نهضت هاي روشنفكري هرچند از يك خلوص كامل برخوردار باشند، در مقابل متظاهران به تعبد و تسليم- ولو اين كه از هر نوع صفا و خلوص نيت بي بهره باشند- در ميان عوام چنين اتهاماتي به آنها زده مي شود. بنابراين نهضت هاي روشنفكري همواره مورد اتهام قرار مي گيرند. ميدانيم كه نهضت هاي روشنفكري در تاريخ اسلام بسيار پر پيشينه هستند و عقل گرايي يكي از شاخصه هاي آنها به حساب مي آيد، اما از نظر آموزه هاي اسلامي، هيچ گونه تعارضي ميان رويكرد عقل گرايانه با ايمان متعبدانه اصالت ندارد، البته تأكيد بر عقل جزوی که تحت تأثیر امیال نفسانی است هميشه مورد نكوهش بوده و به تعبير اقبال لاهوري اين عقل هوس پرور يا مادي محاسبهگر؟! همين امر ممكن است سبب چنين شائبه هايي شده باشد، اما عقل فطري، كه همان رسول باطن است و در روايات آمده است، نه تنها مذموم كه ممدوح است؛ لذا ديگر جايي براي اين مسأله باقي نمي ماند.
زیرا دين هميشه مورد توجه روشنفكران بوده و هست؛ حتي روشنفكران سكولار و روشنفكران غربي هم توجه داشته اند كه وجدان ديني جامعه با عقايد عجين شده است. آنها مي دانند كه نمي شود معتَقَدات ديني يك جامعه را ناديده گرفت؛ از اين رو هرگونه اصلاحي را در جامعه از راه دين پيشنهاد ميكنند؛ چون مي دانند دين در جامعه نقش مهم و اساسي دارد؛ لذا مي بينيد كه حتي هگل در يك عبارت مي گويد: نابخردي است اگر بخواهيم بي آنكه تغييري در مذهب بدهيم و فقط با اصلاح رژيم حكومتي و قوانين مدون، تشكيلات اخلاقي فاسدي را اصلاح كنيم. بي خردي است اگر بخواهيم انقلاب كنيم، اما پيش از آن اصلاحاتي صورت نگرفته باشد. البته منظور هگل اصلاحات در مذهب است اما روشنفكر ديني براي دين نقش محوري قائل است؛ پاسخ يابي شبهاتي كه در خصوص دين مطرح مي شود، جزء دغدغه هاي اوست؛ لذا هميشه در حال جستجو و كندوكاو است تا از ساحت معارف ديني غبارزدايي كند و سعي مي كند تا آموزه هاي راستين را كشف كند و در جامعه تبليغ نمايد. اما اين تعريفي است كه به ذهن ما تبادر ميكند يا ما از روشنفكري ديني توقع داريم؛ در حالي است كه بسياري اين تعريف را از روشنفكري ديني ندارند.
جلال آل احمد خاستگاه روشنفكري را در كشورهاي اسلامي به ويژه ايران به قرون اوليه ي اسلام برمي گرداند و خاستگاه آن را عقلي و ديني مي داند. او ميگويد: در مملكت خودمان آيا مي توان سوابقي براي روشنفكري ديني پيدا كرد؟ برمي گرديم به قرون اوليه ي اسلام، به خلاف اشعريان و معتزله. اشاعره اهل ايمان بودند و قائل به پيروي كوركورانه، اما معتزله به عقل و تجربه و منطق معتقد بودند و اين اولين دودستگي بزرگ است كه در اسلام به سبب تأثير يونانيان و حكمت ارسطو نفوذ كرد. البته در طرح چنين جدالي، اخوان الصفا هم بي تأثير نبودند.اخوان الصفا گروهي هستند متهم به اسماعيلي بودن. اينان جمعيتي پنهاني و سرّي بودند كه هم به حكومت يونان توجه داشتند و هم به آموزه هاي اسلامي و رساله هاو نوشته هايي هم از آنها به جا مانده است. همچنين تمام كساني كه از دارالحکمه ي بغداد درآمده بودند و به ترجمه ي آثار حكمت و فلسفه مي پرداختند، شايد بتوان گفت قديمي ترين روشنفكران تمدن اسلامي هستند. به هر حال اولين روشنفكران ديني معتزله و اخوان الصفا هستند.ديگر دسته هايي هم كه عقل و حكمت را ملاك اعمال ميدانستند و حتي مذهب و اصول عقايد دين را طبق اصول عقل و حكمت تعبير مي كردند، در زمره ي روشنفكران ديني در مي آيند. اصولاً بر همين مبنا هم علمي به اسم «علم كلام» وارد حوزهي اسلام شد. جلال آل احمد در دنباله ميگويد: هروقت توجيه عقلاني در دين شروع شود، زمان شكست ايمان فرا رسيده است و ايمان فرو ميريزد. وقتي در اصل معتقدات خود شك كردي، به دنبال استدلال و توجيه بر مي آيي؛ و شك در آن اصالت ها يعني آغاز شكست. دوره دوره ي ايمان است، بي لَيْتَ و لَعَلَّ عمل ميكنند. مي بُرند و ميدوزند و قلمرو گسترده مي شود، اما بعد براي اين كه نفوذ كنند و جا بيفتند، به استدلال مي پردازند؛ و اين البته از نظر تاريخ يك بازي متعارف است.
با تمام احترامي كه براي مرحوم آل احمد قائل هستم، به نظرم می آید، مطلب ايشان گفتهي دقيق و سنجيدهاي نيست. زيرا هيچ تعارضي بين عقل و ايمان نداريم. ايشان سخن خود را بر مبناي تعارض ميان عقل و ايمان بنا كرده است؛ و به نظر ما اشتباهي كه صورت گرفت همين بود كه برخي فكر مي كردند اشاعره اهل تعبد و شرعند و از ايمان خالصتري برخوردارند. بدين ترتيب معتزله را به بيايماني و عقل جزئي متهم ميكردند و همواره مورد طعن و لعن قرار ميدادند.
اتفاقاً شهيد مطهري به اين مسئله توجه كرده و ميگويد: اشاعره چون به مستقلات عقليه اعتقاد نداشتند، عقيدهي معتزله را مبني بر اين كه عقل بشر بدون نياز و ارشاد شرع، حُسن و قُبح و بايد و نبايد را درك ميكند، محكوم كردند و مدعي بودند به طور كلي اين كه عدل چيست؟ ظلم چيست؟ نيكو چيست؟ ناپسند چيست؟ همه بايد از لسان شرع اخذ شود و بايد در اين مسائل تابع سنت اسلامي بود؛ از اين رو اهل سنت يا اهل حديث ناميده شدند. يك پايگاه اجتماعي هم براي خودشان دست و پا كرده بودند. پس اختلاف اشاعره و معتزله- كه همان قبول يا عدم قبول مستقلات عقليه بود- بين توده ي مردم به صورت قبول يا عدم قبول سنت درآمده بود يا به صورت تعارض عقل و سنت تلقي شد. همين امر، اشاعره را تقويت و پايگاه معتزله را تضعيف كرد. معتزله هرگز به سنت بي اعتنا نبودند، ولي اشاعره با انتخاب اين نام براي خود، كلاه معتزله را در تاريكي برداشتند. مسلماً از اين جهت در شكست معتزله بين توده ي عوام تأثير بسزايي داشتند و كار به جايي كشيد كه پاره اي از مستشرقان دانسته يا نادانسته، معتزله را به عنوان روشنفكران ضد سنت معرفي كردند، ولي افراد آگاه مي دانند كه اختلاف ديدگاه معتزله و اشاعره هيچ گونه ربطي به ميزان پايبندي آنها به دين اسلام ندارد.
معتزله نسبت به اسلام عملاً دلسوزتر و پايبندتر و وفادارتر از اشاعره بودند. سخن مرحوم آقاي مطهري با اين جملهي حساس خاتمه پيدا مي كند كه معمولاً نهضت هاي روشنفكري هرچند از يك خلوص كامل برخوردار باشند، در مقابل متظاهران به تعبد و تسليم- ولو اين كه از هر نوع صفا و خلوص نيت بي بهره باشند- در ميان عوام چنين اتهاماتي به آنها زده مي شود. بنابراين نهضت هاي روشنفكري همواره مورد اتهام قرار مي گيرند. ميدانيم كه نهضت هاي روشنفكري در تاريخ اسلام بسيار پر پيشينه هستند و عقل گرايي يكي از شاخصه هاي آنها به حساب مي آيد، اما از نظر آموزه هاي اسلامي، هيچ گونه تعارضي ميان رويكرد عقل گرايانه با ايمان متعبدانه اصالت ندارد، البته تأكيد بر عقل جزوی که تحت تأثیر امیال نفسانی است هميشه مورد نكوهش بوده و به تعبير اقبال لاهوري اين عقل هوس پرور يا مادي محاسبهگر؟! همين امر ممكن است سبب چنين شائبه هايي شده باشد، اما عقل فطري، كه همان رسول باطن است و در روايات آمده است، نه تنها مذموم كه ممدوح است؛ لذا ديگر جايي براي اين مسأله باقي نمي ماند.
«روشنفكري ديني» پس از دوران جديد اروپا چگونه بوده است؟
دنياي اسلام پس از شكل گيري اروپاي جديد مورد هجوم واقع شد. اولين منطقه ي جغرافيايي كه مورد هجوم دنياي جديد قرار گرفت، مصر بود كه ناپلئون به آنجا حمله كرد. شبه قاره ي هند را هم انگليسيها به وسيلهي كمپاني «هند شرقي» مورد حمله قرار دادند و تقريباً امور سياسي و اقتصادي آنجا را قبضه كردند اما شايد بتوان گفت اولين حضور اروپايي ها در ايران بعد از جنگ هاي ايران و روس است. وقتي روس ها به ايران حمله كردند، برطبق طبيعت جنگ كه وقتي يك گروه مهاجم ميآيد و جايي را تصرف نظامي مي كند، مردم به طور طبيعي از خود عكس ا لعمل نشان ميدهند و بعدها اين عكس العمل ها به سبب پاره اي حركت ، جريانات و دگرگوني هاي فكري، عملي و نظري مي شود.
آن موقع، حكومت مشاركت مردم در جنگ و دفاع از كشور ، به علما متوسل مي شود. براي اين كه مردم را به جنگ بياورند، بحث جهاد و دفاع را مطرح كردند؛ لذا آن زمان بحث جهاد در توضيح المسائل پررنگ تر مطرح شد. در جامع الشتات مرحوم ميرزاي قمي، در كشف الغطاء مرحوم شیخ جعفر كاشف الغطاء و در رساله هاي جهاديه- كه ميرزا عیسی قائم مقام فراهاني آنها را جمعآوري و منتشر نمود- بحث هاي نظري مربوط به دفاع و جهاد به چشم مي خورد. از جملهي اين مسائل آنكه فرمانده جنگ بايد از سوی مجتهد جامع الشرايط مأذون باشد. همين مسأله محور بحث هاي علمي علما قرار گرفت؛ لذا مرحوم نراقي در اواعد الايام، مفصل به اين بحث ميپردازد. بدين ترتيب، مباحث جهاد، دفاع، ولايت فقيه و حكومت محور بحث هاي علمي و ديني قرار مي گيرد.
بعد از جنگ هاي ايران و روس مجموعه مسائل ديگري هم پديد آمد؛ از جمله پديده هاي قابل توجه، اينكه در برابر سلاح جديد و مدرن نمي توان با اسلحه ي سنتي جنگيد و بايد با سلاح مشابه به جنگ با آنها رفت. طبيعي است كه اين سلاح جديد آموزش جديد مي خواهد و اين جنگ جديد حمايت كشورهاي بزرگ را طلب مي كند. ديپلماسي جديد بشر هم برآمده از همين جنگ هاست. ما تا آن زمان سفارت خانه به مفهوم امروزي نداشتيم. اولين كساني كه اين فرهنگ اروپايي را آوردند، دانشجوياني هستند كه به خارج از كشور اعزام كرديم و نيز مستشاراني كه براي آموزش نظامي به ايران دعوت كرديم. سياحان نيز جاي خود دارند.
به نظر مي آيد با حضور اين سه دسته در كشور، فلسفه ها و انديشههاي جديد مطرح و جامعهي سنتي با يك موج مواجه مي شود؟
بله با حضور اين سه دسته در كشور، فلسفه ها و انديشههاي جديد مطرح شد. در واقع جامعهي سنتي با موجي مواجه مي شودكه اين پرسش را به دنبال دارد؛ چه بايد كرد؟آيا مي شود از واقعيت چشم پوشيد؟
بالأخره اين سياحان، اين سياست مداران، اين رفت و آمدها، اين ارمغان و خبر را براي كشور اسلامي داشته اند كه اروپاي جديد از حيث سيستمهاي نظامي، اجتماعي، سياسي و حتي مسائل فرهنگي به رشد و بالندگي و پويايي عجيبي رسيده است.
در اين ميان احساسي مبني بر اينكه ما از دنياي جديد عقب مانده ايم، به نخبگان و فرهيختگان دست مي دهد. براي اين عقب ماندگي چه بايد كرد؟ رمز آن چيست؟ و چاره ي اين درد چيست؟
اين «چه بايد كرد» باعث شد كه قشر فرهيخته ي ما تأمل كنند؛ لذا بستر روشنفكري به خصوص براي متدينين فراهم شد.
پس نخستين جرقه هاي روشنفكري در كشور ما بستر ديني داشته است؟
بله همين طور است. علما و انديشمندان ديني اولين كساني بودند كه دغدغه داشتند مبادا دين به نا كارآمدي متهم شود؟اسلام به عامل عقب ماندگي متهم شود. در اين بستر «روشنفكري ديني» شكل گرفت.اگر فرصت بود، تقدم روشنفكري ديني را بر روشنفكري سكولار با ذكر شواهد مطرح ميكردم. به هرحال ما براي روشنفكري ديني تقدم تاريخي قائل هستيم، اما ويژگي ها و مشخصات اين روشنفكري ديني چيست؟ و موارد تمايز آن با روشنفكري سكولار چيست؟جريان هايي هم كه در دل روشنفكري ديني شكل گرفته اند با هم متفاوتند و شاخه هاي گوناگوني دارند. به هرحال، اينكه براي چه جريان روشنفكري اصالت قائل هستيم، همچنين پيوند بين اين روشنفكري ديني با جريان احيا و اصلاح اسلامي چيست، اين فرصت وسيعي مي خواهد.
دنياي اسلام پس از شكل گيري اروپاي جديد مورد هجوم واقع شد. اولين منطقه ي جغرافيايي كه مورد هجوم دنياي جديد قرار گرفت، مصر بود كه ناپلئون به آنجا حمله كرد. شبه قاره ي هند را هم انگليسيها به وسيلهي كمپاني «هند شرقي» مورد حمله قرار دادند و تقريباً امور سياسي و اقتصادي آنجا را قبضه كردند اما شايد بتوان گفت اولين حضور اروپايي ها در ايران بعد از جنگ هاي ايران و روس است. وقتي روس ها به ايران حمله كردند، برطبق طبيعت جنگ كه وقتي يك گروه مهاجم ميآيد و جايي را تصرف نظامي مي كند، مردم به طور طبيعي از خود عكس ا لعمل نشان ميدهند و بعدها اين عكس العمل ها به سبب پاره اي حركت ، جريانات و دگرگوني هاي فكري، عملي و نظري مي شود.
آن موقع، حكومت مشاركت مردم در جنگ و دفاع از كشور ، به علما متوسل مي شود. براي اين كه مردم را به جنگ بياورند، بحث جهاد و دفاع را مطرح كردند؛ لذا آن زمان بحث جهاد در توضيح المسائل پررنگ تر مطرح شد. در جامع الشتات مرحوم ميرزاي قمي، در كشف الغطاء مرحوم شیخ جعفر كاشف الغطاء و در رساله هاي جهاديه- كه ميرزا عیسی قائم مقام فراهاني آنها را جمعآوري و منتشر نمود- بحث هاي نظري مربوط به دفاع و جهاد به چشم مي خورد. از جملهي اين مسائل آنكه فرمانده جنگ بايد از سوی مجتهد جامع الشرايط مأذون باشد. همين مسأله محور بحث هاي علمي علما قرار گرفت؛ لذا مرحوم نراقي در اواعد الايام، مفصل به اين بحث ميپردازد. بدين ترتيب، مباحث جهاد، دفاع، ولايت فقيه و حكومت محور بحث هاي علمي و ديني قرار مي گيرد.
بعد از جنگ هاي ايران و روس مجموعه مسائل ديگري هم پديد آمد؛ از جمله پديده هاي قابل توجه، اينكه در برابر سلاح جديد و مدرن نمي توان با اسلحه ي سنتي جنگيد و بايد با سلاح مشابه به جنگ با آنها رفت. طبيعي است كه اين سلاح جديد آموزش جديد مي خواهد و اين جنگ جديد حمايت كشورهاي بزرگ را طلب مي كند. ديپلماسي جديد بشر هم برآمده از همين جنگ هاست. ما تا آن زمان سفارت خانه به مفهوم امروزي نداشتيم. اولين كساني كه اين فرهنگ اروپايي را آوردند، دانشجوياني هستند كه به خارج از كشور اعزام كرديم و نيز مستشاراني كه براي آموزش نظامي به ايران دعوت كرديم. سياحان نيز جاي خود دارند.
به نظر مي آيد با حضور اين سه دسته در كشور، فلسفه ها و انديشههاي جديد مطرح و جامعهي سنتي با يك موج مواجه مي شود؟
بله با حضور اين سه دسته در كشور، فلسفه ها و انديشههاي جديد مطرح شد. در واقع جامعهي سنتي با موجي مواجه مي شودكه اين پرسش را به دنبال دارد؛ چه بايد كرد؟آيا مي شود از واقعيت چشم پوشيد؟
بالأخره اين سياحان، اين سياست مداران، اين رفت و آمدها، اين ارمغان و خبر را براي كشور اسلامي داشته اند كه اروپاي جديد از حيث سيستمهاي نظامي، اجتماعي، سياسي و حتي مسائل فرهنگي به رشد و بالندگي و پويايي عجيبي رسيده است.
در اين ميان احساسي مبني بر اينكه ما از دنياي جديد عقب مانده ايم، به نخبگان و فرهيختگان دست مي دهد. براي اين عقب ماندگي چه بايد كرد؟ رمز آن چيست؟ و چاره ي اين درد چيست؟
اين «چه بايد كرد» باعث شد كه قشر فرهيخته ي ما تأمل كنند؛ لذا بستر روشنفكري به خصوص براي متدينين فراهم شد.
پس نخستين جرقه هاي روشنفكري در كشور ما بستر ديني داشته است؟
بله همين طور است. علما و انديشمندان ديني اولين كساني بودند كه دغدغه داشتند مبادا دين به نا كارآمدي متهم شود؟اسلام به عامل عقب ماندگي متهم شود. در اين بستر «روشنفكري ديني» شكل گرفت.اگر فرصت بود، تقدم روشنفكري ديني را بر روشنفكري سكولار با ذكر شواهد مطرح ميكردم. به هرحال ما براي روشنفكري ديني تقدم تاريخي قائل هستيم، اما ويژگي ها و مشخصات اين روشنفكري ديني چيست؟ و موارد تمايز آن با روشنفكري سكولار چيست؟جريان هايي هم كه در دل روشنفكري ديني شكل گرفته اند با هم متفاوتند و شاخه هاي گوناگوني دارند. به هرحال، اينكه براي چه جريان روشنفكري اصالت قائل هستيم، همچنين پيوند بين اين روشنفكري ديني با جريان احيا و اصلاح اسلامي چيست، اين فرصت وسيعي مي خواهد.
/2759/
جذب خبرنگار افتخاري
تازه های اخبار
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}